در حوالی این شهر شلوغ و در ازدحام کوچه پس کوچههای آن در خانهای کوچک که پُر شده از وسایل ضایعاتی دختری زندگی میکند که اگرچه به دلیل بیماری فلج مغزی (CP) دستها و پاهایش دفرمه است و حتی قادر به حرکت نیست و در گوشهای از اتاق خوابیده، در نگاههایش اما مهربانیست، چشمهایش برایت حرف میزند؛ چشمهایش از غصهها و رنجی که در این سالها به دلیل بیماری و فقر کشیده میگوید؛ فقط چشمی میخواهد برای دیدن نگاههایش و ذهنی کنجکاو برای باور کردنش.