«زبان و ادبیات فارسی» در ایران؛ عنوانی که هم سهل است و هم ممتنع؛ هم میدانیم چیست و هم درک درستی از آن نداریم. ساده انگاشتن این مرحله از آموزش در میان کودکان سبب شده تا بسیاری از دانشآموزان فارغالتحصیل از مدارس در سطح متوسطه و حتی گاه در سطح دانشگاهی، تسلط کافی به زبان رسمی کشور خود نداشته باشند و ایبسا همانها به زبان دیگر، عمدتاً انگلیسی، آشنایی و تسلط کافی داشته باشند.
وضعیت آموزش زبان و ادبیات فارسی در رشتهای مانند علوم انسانی هم مناسب نیست. در تحقیقی که سال گذشته از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در میان دانشآموزان استان تهران صورت گرفته، مشخص شده است که دانشآموزان در رشته علوم انسانی، یعنی رشتهای که بیشتر با متون ادبیات فارسی و توانایی زبانی سر و کار دارد، بهنسبت دانشآموزان دو رشته تجربی و ریاضی، در مهارتهای خواندن و شنیدن، کمترین میزان را دارند. حسن ذوالفقاری، عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و مدیر گروه آموزش زبان و ادبیات فارسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در یادداشتی با عنوان «زبان فارسی و نظام آموزش عالی» در خبرنامه گروه آموزش زبان فرهنگستان به ضعفهای موجود و چرایی آن در سطح دروس دانشگاهی به خصوص در دروس دانشگاهی رشته زبان و ادبیات فارسی پرداخته است.
او در ابتدا به وضعیت آموزش زبان فارسی در میان دانشآموزان فارغالتحصیل پرداخته مینویسد: نمرات زبان و ادبیات فارسی کنکور دانشجویان نشان میدهد با توجه به اینکه درس زبان و ادبیات فارسی در آزمون سراسری، برای تمامی رشتهها ضریب چهار دارد؛ یعنی در مجموع ۳۶ درصد کل امتیاز دروس عمومی در اختیار زبان و ادبیات فارسی است اما بررسیها نشان میدهد شمار قابل توجهی از پذیرفتهشدگان کنکور با نمرههای صفر و زیر صفر در این درس، به دانشگاه راه مییابند. از این تعداد، بیشترین سهم نصیب گروه آزمایشی علوم انسانی و رشتههایی شده است که این درس مهارت اصلی ایشان محسوب میشود؛ رشتههایی مانند زبان و ادبیات فارسی، آموزش زبان و ادبیات فارسی و آموزش و پرورش ابتدایی. اغلب کمتر از ۱۰ درصد به سؤالات این درس پاسخ داده و با این پایه وارد دانشگاه شدهاند. اولین مشکل زبان فارسی در دانشگاه از همین نقطه آغاز میشود. دانش زبانی دانشجویان چه در تمامی رشتهها و چه ادبیات فارسی بسیار پایین و نگرش آنان به زبان فارسی اندک و رنگباخته است. از این رو همواره دانشجویان میپرسند اصلاً چرا باید واژگان بیگانه را از زبان زدود!
البته یک روزنه باز است: دانشجویان در دوره کارشناسی سه واحد درس فارسی میگذرانند که در عمل دو واحد اجرا میشود اما محتوای آن متون ادبی است تا آموزش زبان. باز همین متون نیز بر اثر بیتوجهی گردآورندگان کتابهای فارسی عمومی، اغلب تکرار متون دوران دبیرستان است و اساساً به مهارتهای زبانی توجهی نمیشود. در دوره کارشناسی ارشد و دکترا نیز درسی پیشبینی نشده و وضع نگارش و کاربرد زبان بسیار نگرانکننده است. لازم است در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا آزمون زبان فارسی(نظیر تافل انگلیسی) برگزار شود تا دانشجویان از حداقل مهارتهای زبانی برخوردار باشند. البته در سال ۱۳۹۴ فرهنگستان زبان و ادب فارسی پیشنهادی را به شورای گسترش زبان فارسی داد که حاوی همین نکته بود و تاکنون بیپاسخ مانده است.
بیتوجهی به زبان فارسی در رشته تخصصی زبان و ادبیات فارسی نیز تا آنجاست که تنها ۱۵ درصد واحدهای درسی این رشته به حوزه زبان فارسی بازمیگردد؛ در حالی که بیشترین استفاده کاربرد و نیاز دانشآموختگان زبان و ادبیات فارسی در حوزه مهارتهای زبانی است. برنامه درسی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه با مشکلات و آسیبهایی جدی مواجه است؛ چون:
- تکراری بودن مباحث و واحدهای درسی تا مقطع دکتری؛
- استفاده نکردن از آثار جدید تألیفی و ترجمهای در برنامه؛
- کهنه بودن سرفصلها و سیطره طیف سنتی بر برنامههای این رشته چنان که اخیراً با تغییراتی مثبت اما اندک در برنامه بسیاری آن را نمیپذیرند؛
- انعکاس نیافتن تحولات کیفی ادبیات در دوران جدید در برنامههای درسی؛
- نبود درسهایی با موضوعات جدید چون رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، فیلمنامه؛
- توجه به حواشی ادبیات تا خود ادبیات و خلاقیتهای ادبی؛
- نبود برنامههایی برای انتقال تجربیات نویسندگان، شاعران و پژوهندگان معاصر به دانشجویان؛
- به حاشیه رانده شدن دانشجویان به دلیل ضعف برنامه درسی دانشگاهی؛
- ناکارآمدی دانشجویان به دلیل بیتوجهی به مقولههای مهارتی، کاربردی و مباحث تازه چون ادبیات جهان، نقد ادبی و مباحث نو در آموزش زبان و ادبیات فارسی؛
- عدم استفاده برنامهریزان رشته زبان و ادبیات فارسی از اختیارات قانونی برای تدوین دروس مورد نیاز به دلیل سنتی بودن دیدگاهها و یا محافظهکاری؛
- بیکاری و غیر متخصص بودن دانشآموختگان این رشته؛
- رشد بیرویه این رشته بدون در نظر گرفتن تعداد و توان استادان اعضای هیئت علمی؛
- ناآشنایی استادان با آخرین فنون و منابع و مقالات علمی و دستاوردهای این رشته؛
- استفاده نکردن استادان از روشهای فعال آموزشی و فناوریهای نوین و ابزارهای آموزشی؛
- تشکیل ندادن کارگاههای آموزشی دانشافزایی و روششناسی آموزش و تحقیق در ادبیات.
نویسنده در ادامه برای رفع این کاستیها پیشنهاداتی ارائه داده که از این جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
اول. توسعه کیفی رشته زبان و ادبیات فارسی در قالب تأسیس رشتهها و گرایشها و میانرشتههایی ممکن است که بتواند دقیق، جزئینگرانه و عمیق به مطالعات زبانی و ادبی بپردازد؛ در این صورت نسل آینده متخصص، عالم، کارآمد، نوجو و مسئلهیاب خواهند شد. این توسعه باعث میشود علائم کهنگی، سنتگرایی، ایستایی از برنامههای رشته زبان و ادبیات فارسی زدوده شود. اکنون آموزش عالی با تأسیس چندین گرایش در این رشته چون ادبیات کودک، عامه، تطبیقی، نقد ادبی، آموزش زبان فارسی، نگارش و ویرایش تا حدودی به این هدف نزدیک شده است. اما خطر هم در همین نقطه آسیبخیز و بیخ گلوی برنامه درسی است: گسترش بیرویه و دادن این گرایشها به دانشگاههایی که استاد متخصص ندارند. این یعنی نابودی و مرگ طفل نورس گرایشها.
دوم. برنامهریزیهای کمی باید ناظر بر نیازهای امروز و همسو با توسعه و گسترش سایر علوم انسانی چون فلسفه، هنر، جامعهشناسی، روانشناسی باشد. رشد بیرویه این رشته به لحاظ تعداد دانشجویان و گسترش آن در شهرستانها و دانشگاههای کمبنیه، آسیب جدی و جبرانناپذیر بر این رشته خواهد گذاشت که البته گذاشته و آن را میتوان حس کرد. در این برنامهریزی باید از تجربیات استادان مجرب و سالدیده در کنار محققان و استادان جوان و پرنشاط و نوگرا بهرهمند شد تا راه افراط و تفریط بسته بماند و کاستیهای برنامه فعلی رفع شود. البته این حرص سیریناپذیر برای جذب دانشجویان دکتری در دانشگاههای کمتوان به دلیل نیاز استادان این دانشگاهها به دانشجویان مقالهنویس برای ترفیع و ارتقاست.
سوم. در برنامهریزیهای آموزشی نقش زبان فارسی به عنوان عامل مهم هویتبخش و وحدتآفرین، در برنامههای درسی پررنگتر و مؤثرتر باشد؛ زیرا یکی از اهداف مهم سند چشمانداز کشور، استفاده از زبان فارسی به عنوان زبان علم در تمامی مراکز علمی کشور است. این نیاز به توجه، از آنجا ضرورت مییابد که در دنیای جدید و با سیطره زبانهای بینالمللی ممکن است رفتهرفته نقش زبان مادری و ملی ما ایرانیان کمرنگ و یا محو شود؛ نسل امروز بیش از پیش نسبت به گذشته باید از این خطر آگهی داشته باشد و به آن مسلط شود و این مسئله مهم نقش دانشگاهها و مدارس را در سیاستگذاری و حمایت برجسته میکند.
چهارم. نظام آموزشی در حوزه زبان و ادبیات باید بتواند از تجربیات نویسندگان و شاعران و خود آنان در جریان آموزشی به شکل شایستهای بهرهمند شود تا شکاف ادیبان و دانشگاهیان با پدیدآورندگان ادبی و غیر دانشگاهی از میان رود؛ در این صورت میتوان امید داشت به جای پرداختن به حواشی و مسائل غیر مهم و غیر خلاق، به ابعاد حقیقی و هدفهای اصلی ادبیات و کارکردهای واقعی آن پرداخته شود.
پنجم. نظام آموزشی در حوزه زبان و ادبیات در کنار آموزش و اصلاح برنامهها باید به نیازهای کشور، ظرفیتهای این رشته و بازار کار و کارآفرینی برای دانشآموختگان نیز توجهی در خور داشته باشد. ترسیم آیندهای روشن برای نسل جوان و علاقهمند به زبان و ادبیات فارسی میتواند زمینههای رشد آنان را فراهم سازد. تعامل گروههای آموزشی زبان و ادبیات فارسی با بازارهای کار و معرفی توان علمی این رشته در رفع نیازهای آنان و جلب حمایت بخش خصوصی در کارآفرینی و ایجاد زمینههای معرفی دانشآموختگان به بخشهای رسانهای، پژوهشی، آموزشی میتواند قدمی مهم در این راه باشد. پیشنهاد میشود برای دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی پس از اتمام دوره، دوره مهارتی ششماه برگزار شود تا در این دوره دانشجویان مهارتهای لازم برای ورود به بازار کار کسب کنند. دورههایی مانند ویراستاری، نویسندگی خلاق، گویندگی و فن بیان، مربیگری آموزش زبان فارسی، نسخهپژوهی، آموزش دبیری، روزنامهنگاری و … حمایت مراکز فنی و حرفهای وزارت تعاون و کار و بیمه از این طرح میتواند ضامن اجرایی مهمی باشد.