حجتالاسلام احمد مروی روز ۱۵ فروردین ۹۸ با حکم رهبر انقلاب اسلامی به تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد. همزمان با این انتصاب عکسی از دوران جوانی او در کنار حجتالاسلام سیدابراهیم رئیسی منتشر شد که نشاندهنده سابقه طولانی آشنایی این دو با یکدیگر بود. به تازگی مصاحبهای از آقای مروی به دستمان رسید که در آن به جزئیات آشنایی، رفاقت و همکاری با آقای رئیسی پرداخته شده و حاوی ناگفتهها و خاطراتی خواندنی است. زمان انجام این مصاحبه دو سال قبل (فروردین ۹۶) بوده اما تاکنون منتشر نشده است:
سابقه آشنایی جنابعالی با آقای رئیسی به کجا و چه زمانی بازمیگردد؟
آشنایی ما با آقای رئیسی به سالهای ۵۳ یا ۵۴ بازمیگردد در قم. چون پدر ایشان فوت کرده بود، یک حالت عاطفی بین من و ایشان ایجاد شد. در درس مکاسب با هم همدرس شدیم که مرحوم آیتالله خزعلی درس را میگفتند. مرحوم آیتالله آقای طاهری خرمآبادی هم خیار مکاسب میگفتند و آنجا باز با هم میرفتیم و مباحثه میکردیم. در مدرسه خان مدرسه آیتالله بروجردی در سال ۵۶ یک مدتی، همحجره بودیم، تا اینکه ساواک در آنجا را بست و طلبهها را تخلیه کردند. یک خانه در محله دور شهر برای ما اجاره کردند که ده پانزده تا از طلبهها آنجا ساکن شدیم و باز آنجا با آقای رئیسی همحجره بودیم. یادم است یک سفر تبلیغی هم در سال ۵۶ به رفسنجان رفتیم. دهه آخر ماه صفر دو سه روز توی مدرسه علمیه آنجا بودیم، بعد هم جا گیرمان نیامد، گفتیم حالا که تا اینجا آمدهایم، به دیدن تبعیدیها برویم. به سیرجان رفتیم که آقای خلخالی و آقای معادیخواه آنجا تبعید بودند. به دیدن آنها رفتیم، بعد از آنجا به بندرعباس و بعد به زاهدان، و بعد به ایرانشهر رفتیم به دیدن آقا (حضرت آیتالله خامنهای) و آقای محمدجواد حجتیکرمانی که اینها در ایرانشهر تبعید بودند و یک شب هم آنجا بودیم.
خاطرهای هم از این دیدار دارید؟
بله شب بود مرحوم آقای طبسی و شهید هاشمینژاد هم خانه آقا بودند. چند تا از طلبهها هم از قم آمده بودند. ایام تعطیلی درسها بود و میآمدند دیدار تبعیدیها. سر شب بود، آمدند به آقا گفتند یک ماشین از قم میآمده که همین نزدیکی تصادف کرده و طلبههایی که در ماشین بودند، مجروح شده و در ایرانشهر در بیمارستان هستند. آقا فوراً برخاستند و گفتند من باید بروم بیمارستان. من و آقای رییسی هم گفتیم میآییم که شما تنها نباشید. رفتیم بیمارستان. آنجا یک پلیسی بود که آقا میخواستند وارد بشوند اجازه نداد، ولی آقا با تشر گفتند “اینها مهمان من بودند، تصادف کردهاند برو کنار”. پلیس واقعاً جا خورد و رفت کنار و رفتیم داخل اتاق. دیدیم آقای توحیدی داماد آقای بهاءالدینی روی تخت است و یکی دو نفر دیگر هم روی تخت هستند. آقا یک تفقد و عیادتی کردند و برگشتیم. فردا گفتیم برویم دیدار آقای حجتیکرمانی که ایشان هم در ایرانشهر بودند. پنج شش نفری بودیم، البته من و آقای رییسی هنوز معمم نشده بودیم، دو تا از طلبههای معمم از دوستان هم جلوتر از ما بودند. توی راه که پیاده میرفتیم به سمت خانه آقای حجتی، ساواک آن دو نفر را دستگیر کرد ولی ما را نشناختند، چون شخصی بودیم و عمامه نداشتیم. رفتیم خانه آقای حجتی و گفتیم توی راه که میآمدیم، دو نفر از دوستان را دستگیر کردند. یک ربعی که نشستیم در خانه را زدند. آقای حجتی گفت آمدند دنبال شما؛ همینطور هم بود. آقای حجتی رفت دم در و با تشر گفت “کسی اینجا نیامده، کی به شما خبر داده غلط کرده هر کس گفته” چنان با تشر حرف زد، بیچارهها رفتند که دیگر نیامدند. دو ساعتی پیش آقای حجتی بودیم و غروب که شد، برگشتیم خانه آقا و کسی هم در راه متعرض ما نشد.
از قبل این سفر هم با حضرت آقا آشنایی داشتید؟
بله ارتباط داشتیم، در مشهد آقا منزل ما تشریف میآوردند و ما هم منزل ایشان رفته بودیم. ایشان وقتی تبعید نشده بودند ما مقید بودیم مشهد که میرفتیم، برویم خانه آقا. چون آنجا همه جمع بودند؛ دانشجویان، طلاب و… در خانه باز بود، یک اتاق اِلمانند بود و یک سماور بود که همان جا خود بچهها چای درست، و پذیرایی میکردند.
از خاطرات دوران طلبگی با آقای رئیسی نکات دیگری به خاطر دارید؟
آقای رییسی خوش استعداد بود، هر مقدار که درس میخواند واقعا می فهمید و جلو می رفت. مقید به مباحثه بود. منظم در درس شرکت میکرد و بین طلبههای مشهدی به عنوان یک طلبه منظم، خوش استعداد و درس خوان مطرح بود. در ضمن شخصیتاً خونسرد بود و زود عصبانی نمیشد. از لحاظ اخلاق و حال و هوای معنوی، آدم خوشنفسی بود، الان هم همینطور است. آدمِ شیلهپیلهای نیست. بعضیها پیچیدهاند، آدم یک چای معمولی که با او می خورد نمیداند هدفش از همین چای ریختن چیست، اخمش چیست، خندهاش چیست، همه چیزشان روی یک محاسباتی است. یا بعضیها نوعی ریاکاری دارند. اما ایشان از اول اهل اینجور کارها نبود. آدم راحتی بود، الان هم تغییری نکرده و یکی از امتیازات آقای رییسی همین است که واقعاً به لحاظ خلق و خوی شخصی و فردی، ما که از دوران نوجوانی با هم بودیم تاکنون در مسئولیتهایی که چه در قوه قضاییه و چه تولیت آستان قدس داشته، فرقی نکرده و پست و مقام روی او اثر نگذاشته. نه اینکه تظاهر به تواضع بکند، چون بعضیها تظاهر میکنند، نه، آقای رئیسی همین است و الان او با بیستسال قبلش و با قبل از انقلابش فرقی نمیکند این یک خصلت بسیار پسندیده است.
بعد از انقلاب هم با آقای رئیسی، کار مشترک داشتید؟
انقلاب که شد یک مقطعی از هم جدا شدیم. اول انقلاب امام یک هیئتی از جامعة مدرسین تعیین کردند که بروند در استانها، پروندهها را یک دور رسیدگی کنند. خب، عده ای را گرفته بودند، ساواکی، غیر ساواکی. امام یک حکم دادند به جامعه مدرسین که هیئت هایی را بفرستید در استانها. هیئتی برای گیلان تعیین شد، آقای یزدی و آقای صانعی. اینها رئیس هیئت بودند. ما هم هفت هشت ده تا طلبه با اینها رفتیم گیلان. شاید ده روزی ماندیم، پرونده ها را میآوردیم به آقایان گزارش میدادیم.
بعد مدتی، مرحوم اخوی (حجتالاسلام هادی مروی) از امام حکم گرفت به عنوان نمایندة ایشان در مسجد سلیمان و بهبهان. ما با آقای رئیسی رفتیم مسجد سلیمان. آنجا فقط کمیته داشت؛ نه دادگاه انقلاب بود، نه سپاه. هنوز هیچ چیزی شکل نگرفته بود. شاید یک سال با آقای رئیسی آنجا بودیم. سال ۵۸ را ما مسجد سلیمان بودیم. آنجا دادگاه انقلاب را تشکیل دادیم، بعد سپاه را تشکیل دادیم. در یک سالی که آنجا بودیم، هیچ حقوقی نگرفتیم. آن زمان این حرفها اصلاً مطرح نبود. اول ماه که می شد سوار قطار می شدیم، می آمدیم قم. شهریه طلبگی را می گرفتیم، بعد برمیگشتیم مسجدسلیمان. اواسط ۵۹ برگشتیم. آقای رئیسی هم رفت کرج و دادیار و بعد دادستان شد. من هم در دادستانی کل نزد شهید قدوسی بودم و شدم رئیس دفتر ایشان. مرحوم اخوی هم من و هم آقای رئیسی را به شهید قدوسی معرفی کرد. بعد مدتی، آقای رئیسی شد دادستان کرج که شاید جوانترین دادستان انقلاب بود. حدود بیست ساله بود. آقای قدوسی از عملکرد ایشان راضی بود، لذا بعد مدتی برای ایشان حکم زدند به عنوان دادستان انقلاب همدان. کرج هم خیلی حساس بود. توی آن بحبوحه و دستگیریها و ساواکیها و بعداً قضایای منافقین. کرج مرکز استان نبود اما شاید از بیش از بعضی مراکز استانها مسئله داشت. بسیاری از طاغوتی ها در کرج ویلا و باغ و تشکیلات داشتند. بسیاری از ضدّ انقلاب و ساواکیها، کرج پاتوقشان بود. خب آقای رئیسی با عقل و تدبیر و دیانت کار را انجام داد. دچار احساسات نمی شد. در تهران هم وقتی ایشان آمد در دادسرای انقلاب، بعد هم سازمان بازرسی، نیروهای خوبی انتخاب کرد. آقای رئیسی اهل زدوبند و معامله هم نبود. این برای مسئول در هر سمتی در هر جایی بسیار کلیدی و ارزشمند است.
آقای رئیسی اگر اراده میکرد، از راه قانونیِ مشروع و قانونی، میتوانست مال و منالی برای خودش جمع بکند و خانه آنچنانی داشته باشد اما در تهران در خانه معمولی زندگی میکرد. بسیار معمولی. در صورتی که هر خانه ای را که میخواست در اختیار خودش بود و میتوانست یک زمین پنج هزار متری را هم در نیاوران بگیرد و آنجا زندگی کند و کسی نمیتوانست به او حرفی بزند. سال ۶۳ که ازدواج کرد به تهران آمد. مدتی هم خانه کوچکی در قم خریدند و خانواده را مدتی بعد از ازدواج به قم برد. بعد از اینکه آقای رئیسی سرپرست دادسرای انقلاب در اوین شد، خانواده را به تهران آورد. بعد از آن یک مدت کوتاهی به تجریش رفت و بعد از تجریش به یک آپارتمان بسیار ساده بین فاطمی و حجاب رفت و در طبقه دوم زندگی میکرد که وضعیت خوبی هم نداشت.
در دوران مسئولیت در آستان قدس هم تمام تلاش خودش را برای اجرای حکم مقام معظم رهبری به خرج داد. نگاه به فقرا و نیازمندان و زیردستان و اهتمام به حل مشکلات آنها را در رأس کار گذاشت و تشکیلاتی را برای رسیدگی به این امور قرار داد. با اینکه زمان زیاد نبود ولی کارهای خوبی انجام داد و واقعاً خوب ظاهر شد.