ابوالفضل ظهره وند در بخشی از گفتگوی خود با یکی از پایگاههای خبری به بیان روند تشکیل نیروی قدس سپاه پاسداران می پردازد که در ادامه می خوانید:
باتوجه به اینکه آقای سردار قاآنی هم سالها مسئول پروژه افغانستان نیروی قدس سپاه بوده اند، شما برخورد یا خاطره از نحوه مدیریت ایشان داشته اید؟
در سال ۷۳ با سردار قاآنی در موضوع افغانستان آشنا شدم. آن مقطعی بود که سردار وحیدی اولین فرمانده نیروی قدس سپاه بود. با ایشان بخشی از کار را مرتبط بودم. میدانید که در دیپلماسی دو بخش داریم یک بخش کار نهضتی است و یک بخش دیپلماسی رسمی است. این کار نهضتی تا سال ۷۰ در خود وزارت خارجه انجام میشد و چیز عجیبی نبود. در سالهای بعدش کار نهضتی را به دلایلی که فکر میکنم میتوانست جور دیگری باشد ولی وزیر خارجه وقت بیش از حد متوجه جنبههای شکلی بود و زیاد به محتوا کار نداشت و محتوا روی بخش نهضتی بود چون ما یک انقلاب مردمی هستیم و بخش عمده مخاطب ما ملتها هستند و شاخص ما در تنظیم روابط با دولتها نوع تعاملشان با مردمشان است. حکومتهایی که توتالیتر و سرکوبگر بوده باشند قاعدتا با آنها موضع سردی داریم و با دولتهایی کار میکنیم که برخاسته از رای مردم باشند و پشتیبانی مردم داشته باشند. میخواهم بگویم اینها قابل جدا کردن نبوده و نیست. لذا کار دیپلماسی رسمی و نهضتی و دیدن پتانسیل دولتی در متن مردم و یا نوع تعامل با مردم در تنظیم رفتار دولتهایشان حالت رفت و برگشت دارد و جزو ماموریتهای اصلی سیاست خارجه ایران است و بنابراین دو پایه میشود. یک پایه دیپلماسی رسمی و یک پایه تعامل با جریانات بدنه اجتماعی است که عنوانش را نهضتها گذاشته ایم. به این دلیل که زمانی که انقلاب شروع شده بود کار با فلسطینیها و مجاهدین افغان داشتیم. آن زمان کابل در اختیار نجیب بود که توسط روسها حمایت میشد و مجاهدین را سرکوب میکرد. این دو جریان که اعتقاد داشتیم کار رسمی را با آنها داریم و باید دولت یا تغییر کند و یا خودش را تنظیم با خواست بدنه اجتماعی که مجاهدین کند و البته مجاهدین میخواستند روسها بیرون بروند، هرجای دنیا هم باشد همین سیاست را خواهیم داشت و به همین خاطر بود که از سال ۷۰ این دو از هم جدا شدند و وزیر خارجه گفت فقط میخواهم کار دیپلماسی کنم که نمیدانم به چه معنیست. این به مرور به بخش بین الملل سپاه واگذار شد و از دل آن نیروی قدس سپاه تشکیل شد و سردار وحیدی که از دوستان خوب و سرداران جلیل القدر هستند مسئولیت این کار را داشتند و دوستان دیگری که زیر شاخه ایشان کار میکردند سردار قاآنی بودند و سردار ناصری بودند که شهید شدند. از آنجا با ایشان در صحنه چالشهای افغانستان و درگیریهای صفحات شمال با قطب کار داشتیم و بعد هم که سال ۷۶ سردار سلیمانی عهده دار کار شدند در همین چهارچوب ارتباط داشتم و کار را دنبال میکردیم. اواخر سال ۹۰ بود که در کابل به عنوان سفیر رفتم و با همین دوستان ارتباط کاری و نزدیک داشتم تا زمانی که از کابل برگشتم. میخواهم بگویم آشنایی من با سردار قاآنی از اینجاست. از دوستان خوب و نیروهای مخلص و انقلابی و با همان رویکرد و تفکری که سردار سلیمانی و سردار وحیدی داشته و دارند. همگی همان تفکری را سعی میکنند داشته باشند که حضرت آقا دارند. همانطور که حضرت آقا همان تفکری را دارند که حضرت امام دارند. همیشه هم گفته اند امام ما.
خاطره خاصی از ایشان ندارید؟
در مقطعی بود که مزار شریف سقوط کرد و ما به محاصره طالبان در مزار شریف درآمدیم . دوستانی در بامیان بودند که بامیان قبلش سقوط کرد و همه چیز محدود به مزار شریف شد. در مزار شریف ۳۶ ساعتی زیر گلوله بودیم و خدا لطف کرد و مردم پیروز شدند و طالبان شکست خورد و آنجا مزارشریف تبدیل به پایتخت شد و دولت در آنجا تشکیل شد و این نتیجه مقاومت ما و دوستان قدس شد که سالها آنجا زحمت کشیده بودند و ارتباطات مختلفی در میمنه و جوزه جان و بامیان و خود مزار ایستگاهها بود و تحرک داشتند و کمک به مقاومت در برابر طالبان میکردند. پیروزی آن سال برای همه شیرین بود چون خون از دماغ کسی نیامد و آنجا پایتخت شد و دولت موقت تشکیل شد و دوستان ما که به نوعی متمایل به جمهوری اسلامی بودند و جزو مجاهدین بودند حکومت را دست گرفتند و این خاطره خوبی برای ما و نیروهای قدس بود.
آنجا سردار قاآنی با شما در محاصره بودند؟
ایشان قبل از آن رفتند .یک زمانی که سردار قاآنی در میمنه بودند که آن منطقه سقوط کرد و به مزار شریف آمدند. گفتیم سردار چه شد؟ گفتند پاکستانی و جریان طالبان و آمریکاییها حتی کنسول آمریکا همزمان با اینها در حرکت بود. یک نفر هم به نام سانتوز بود که مشاور شرکت یونیکال و نماینده ویژه سازمان ملل در امور افغانستان بود و در عین حال با طالبان و پاکستانیها هماهنگ میکرد. آنجا گفت کم مانده بود آنجا ما هم گیر بیافتیم و برایم جالب بود که همه نجات پیدا کردند و کسی صدمه نخورد و بعد هم به سمت تهران برگشت. با بچههایی که از قدس هم بودند محاصره شدیم و گرفتار شدیم، ولی خوشبختانه همه به سلامت از صحنه بیرون آمدیم. شیرینی اش این شد که دولت در آنجا تشکیل شد. ولی جلسات مختلفی پیش میآمد در خدمت ایشان بودیم با ژنرال دوستون و نیروهای منطقه. کار دیپلماسی بود. دو بال دارد. در آنجا کار من به نوعی نهضتی بود. کل صفحات شمال در درگیری بودیم. ولی کار سفیر دیپلماسی رسمی است و نیروهای مربوط به ارتش و قدس و حتی وزارت اطلاعات در خارج از کشور که معمولا با اطلاع دولت متوقف فیه است و اینطور نیست که کسی نمیداند و اینها پنهان باشد. در همان صفحات شما همه میدانستند سردار سلیمانی و سردار وحید هستند. یک بار آقای سردار وحید و آقای قاآنی و بنده به اتفاق به شبرغان بودیم و مهمان ژنرال دوستون بودیم. آنجا موضوعات سیاسی و نظامی را بحث میکردیم. ارتباط خیلی تنگاتنگ است و این ضعف دیپلماسی است که این موضوعات باید تبیین شود. پنهان کاری وجود ندارد. همه جای دنیا همینطور است. بخشهای مختلف است که همدیگر را پوشش میدهند. آمریکاییها در صحنه افغانستان هم وزیر دفاع و هم فرمانده نیروهای نظامی در منطقه میآید و هم سفیر و نیروهای سیا میآیند. اینها بخشهای حاکمیتی هستند. وقتی این اضلاح کنار هم مینشینند ضعف منافع ملی را تعیین میکنند