«محمد هادی صحرایی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
چهل سالگی را سن پختگی نامیدهاند چرا که معمولاً در این سن و سال، تجارب و آموختهها، تصویری کلی و صحیحتر از جهان پیرامونی برای انسان ترسیم میکند که این تصویر در صحت تصمیم گیریها و اعمال او سهم مؤثر و تعیینکنندهای دارد و در نهایت تأثیر اصلی را بر حیات صحیحش میگذارد و شاید ارتکاب برخی اموری که تا پیش از این میشد از آن گذشت کرد، دیگر قابل اغماض و چشم پوشی نیست. در این سن و سال معمولاً قوای روحی و جسمی به تعادلی میرسند که او را از افراط و تفریط در افکار و اعمال و احساسات، برحذر میدارند. چهل سالگی آغاز دوران استقرار عقل و استحکام نظر و اعمال اندوختهها و مدیریت است و دوره عبور از آزمون و خطا به دوره به کار بستن تدبیر و تجربه. اگرچه این قاعده مطلق نیست ولی از فرط تکرار میتوان به وثاقتش پی برد. گویی خاطره بشریت پر است از مثالهایی برای اینکه چهل عددی است که نمیتوان از آن به راحتی گذشت. اگر در تعداد باشد نمایانگر فراگیری است و اگر در سن و سال باشد پختگی و اگر در چله گرفتن باشد نشان از استقرار و اطمینان است. از آدمِ پیامبر گرفته تا محمدِ خاتم صلی الله علیهم تجربیات متصل به وحی وجود دارد که تأییدکننده این ادعاست. چهل، حکمتی دارد.
بنی اسرائیل، قوم موسای کلیم علیهالسلام که دورانشان شباهتهای بسیاری به دوران مسلمانان دارد نیز چندین بار چهل شب و روز و چهل سال را تجربه کردهاند. مثلاً امتحان بنی اسرائیل با چهل شبانهروز غیبت و دوری موسی و تکلیف بنیاسرائیل به تبعیت از جانشین او و تدبیرِ ناموفق جانشین او در حفظ وحدت و انسجام بنی اسرائیلِ فتنه زده، به آزمونی سرنوشت سوز برای این قوم بدل شد. یا مثلاً چهل سال سرگردانی بنیاسرائیل در بیابانهای اطراف سرزمین موعود به خاطر سرپیچی و گستاخی نسبت به پیامبر خود، اگرچه ظاهری تنبیهی دارد ولی نوعی تربیت و دوره رشد و تعالی امت موسی را در خود نهان دارد. و چرا چهل؟ باید برای ورود به سرزمین موعود الهی، آمادگی کسب شود که ممکن است تا چهل سال به طول بینجامد و چند نسل از بنیاسرائیل را به خود مشغول کند و هزاران هزار متولد شوند و هزاران هزار پیر شوند و بمیرند، تا تربیت امت انجام پذیرد و جایگاه مهم و حیاتیِ امام و نایب او در امت، جابیفتد و جابیفتد که در نبود امثال موسای نبی، اطاعت از امثال هارونِ نایب، واجب و ضروری است وگرنه به دام فتنه سامریِ منافقِ موذی و مزور میافتند. نکتهای که امروزه بعد از گذشت هزاران سال از دوران حضور پیامبران و امامان و نائبانشان و تبیین عقلی و نقلی هزاران باره آن، برای بسیاری، حتی مدعیان و خواصِ بیبصیرت، فهمیده نشده است.
چهل به معنی پختگی است و وقتی پیغمبر مکرم اسلام در این سن به پیامبری مبعوث گردید، شاید مؤکد این حکمت باشد که چهل، سن پیری نیست و سن پختگی و شروع بعثتِ خاتم است. بعثتی که از هرحیث باید نمونه و اثرگذار باشد. با بلوغ مردم، وظیفه و رسالت نیز سختتر است. دیگر صِرف معجزاتی که ساحران و جباران و فراعنه و مدعیان خدایی را به زانو دربیاورد کافی نیست. معجزات باید از نوعی باشد که فراتر از احساس و ظاهر، به دلها بنشیند و فکرها را به خود مشغول کند و عقل جستوجوگر و روح پرسشگر انسانِ به بلوغ رسیده را اقناع کند و جانِ ناآرامش را آرامش ببخشاید. از بعثت پیامبر خاتم به بعد، باید دوره گوساله و بت و فرعون پرستی به سرآمده باشد و باید فکری به حال ای سمها و رسمهای جدید کرد. حیلههای معاویهها وعمروعاصها و سلف و خلف همین سنخ، مشکل دوره بعثت تا به امروز بوده است و دغدغه انسان این عصر، دیگر نباید نزول «مَنُّ وسَلوی» باشد. باید تعمیر زندگی دنیوی و تأمین سعادت اخروی باشد. و معجزات این دوران باید زلف عقل و منطق بشر را شانه کند و بصیرت را رخ بنمایاند. دوره دوره بلوغ است.
با شروع بعثت پیغمبرخاتم، دشمنیهای شیاطین جن و انس بیشتر شد و خباثتها و رذالتها قوت گرفت. نه اینکه قبلاً با بندگان خدا و مستضعفین دشمنی نبود، بود ولی به این شدت نبود. با حکومت اسلام و قدرت گرفتن مسلمین و انقلاب اسلامی رسول اعظم خدا، نفاق نیز به کمک صف دشمنان اضافه شد. چون جامعه، جامعه اخلاق محور است و تقوی، میزان برتری آدمهاست. گندم نمایان جو فروش زیاد شدند و خود را میان انقلاب اسلامی انداختند و با سیل خروشان بودند تا وقتی که پیغمبر در حیات بود. انواع جنگها و غارتها، تحریمها و تهدیدها بود و نفوذ هم بود. یهودیانی یک شبه مسلمان شدند. خالد مسلمان شد، معاویه و… و ابوسفیان هم مسلمان شد. هریک در گوشهای سرگرم کاری شدند و کم کم سررشتهها را در دست گرفتند. ندای اسلام فراگیر شد و آوازهاش جهانگیر. مدینهالنبی قلب عالم شده بود و صدای زندگی از آن به گوش میرسید. امثال اوس و خزرج کم نبودند که به برکت انقلاب اسلام، برادر شدند. مهاجر و انصار هم هرچه داشتند با هم نصف کردند. کارها اگرچه گاهی سخت و نفسگیر میشد ولی گاهی گروهی به جنگ نرسیده تسلیم اسلام میشدند. قلب مکه، فتح خود را خوب به یاد دارد که با محبت و رحمت محمدی صلی الله علیه وآله فتح گردید. الیوم یوم المرحمه.
چهارده قرن بعد از انقلاب اسلامیِ رسولالله، انقلاب اسلامیِ روح الله محقق شد که در خرد و کلان به هم شبیه بودند. هردو آمدند تا «لِنُخرِج مَن شاء، مِن عبادهًْ العباد إلی عبادهًْ الله، ومنضِیق الدنیا إلی سعَتَها، ومن جَوْر الأدیان إلی عدل الإِسلام »۱ و مردم هر دو دوره هم همین را خواستند. آزادی عقیده و دینداری و استقلال در زندگی، زیر پرچم اسلام. این سه شعار اصلی، دقیقاً مخالف خواست و اراده دشمنان بود. نه اینکه قبلاً دشمن مردم ایران نبودند، نه. قبلاً هم دشمن بودند. دقیقاً صد سال پیش، قحطی و وبای بریتانیایی، نصف جمعیت ایران را روانه قبرستان کرد و زمینهساز روی کار آمدن رضا پهلوی شد وگرنه رضا ماکسیم کجا و شاهی کجا؟لاتی که آوردند و بدبختی که بردند. پسرش هم بدتر از او. سال ۲۲ و در کنفرانس تهران، روزولت، استالین و چرچیل، رؤسای آمریکا، شوروی و بریتانیا بدون اطلاع شاه به ایران آمدند و شاه را به هیچ انگاشتند. چه ذلتی از این پایینتر؟ اسقاط دولت مصدق هم توسط بریتانیا و آمریکا بود و محمدرضای پهلوی، همداستان با دشمنان علیه دولت مردمی شد. چه نکبتی از این پایینتر؟ شاه، دانشجویان دانشگاه تهران را در ۱۶ آذر، به خاطر مخالفتشان با سفر نیکسون – معاون رئیسجمهور وقت آمریکا – و نیز در اعتراض به از سرگیری روابط ایران با بریتانیا، به خاک و خون کشید. چه خفتی از این پایینتر؟ و…. دشمنی انگلیس با ما بیش از ۱۰۰ سال سن دارد و حکومت بیریشه آمریکا بیش از ۶۰ سال است، خباثت میکند.
شاید نتوان در تاریخ ایران، بیعرضهتر و ضعیفتر از قاجار و پهلوی پیدا کرد. شاهانی که نه جرأت و جسارت پیشینیان را داشتند و نه مردانگیای که دستکم مردم خود را نکشند و خاک کشور نفروشند. استان فروشی برای خرج ولگردی شاه در اروپا را قاجار باب کرد و محمدرضاپهلوی با واگذاری بحرین ادامه داد. شاید اگر انقلاب نشده بود، ولیعهدی که چهل سال است از ایران فرار کرده و هنوز خرجش را «مامان شهبانو» میدهد، از ایران تنها چند روستا باقی گذاشته بود. محمدرضا با ۵۰ هزار مستشار نظامی خارجی، ارتش خود را تحقیر میکرد و در ظفار، جوانان را به جنگ بیهدف میفرستاد. به آمریکا هواپیما میداد تا ویتنام را بکوبد. ترانزیت مواد مخدر در دست دربار بود. غارت و قاچاق پارسه و تخت جمشید و میراث فرهنگی کشور به آمریکا و اروپا در آن دوران بود. سینمای ورشکسته و فروریخته و تکراری دوران پهلوی را انقلاب نجات داد و هنرمند تولید کرد. بماند از برخی بیمایگانِ آبرو گرفته از انقلابی که انگشت عسلی گاز میگیرند و ارث نداشته طلب میکنند و تکریم آنها تحقیر هنر است.
آنها که انقلاب را ندیدهاید! بخوانید و بدانید که اصل و اساس انقلابمان ریشهای ملی، مذهبی و مقدس دارد. ملی نه از آن سنخ که در شبهای شعر تاریک و پردود روشنفکری جانشان را فدای ایران میکنند و در روز حادثه پیداشان نیست. ملی از سنخ شیخ فضل الله، کوچک خان،رئیسعلی، مدرس، کاشانی، نواب، اندرزگو، غفاری، سعیدی و… و خمینی و مقلدانش. و مذهبی بود و از میان کمونیسم و لیبرالیسم و التقاط و ارتجاع و انحراف، شعار خدا، قرآن، خمینی میگفتند. یا مرگ یا خمینی را موسفید کردهها به یاد دارند. مردم بالغ ایران حکمت امام غایب و نایب حاضر را فهمیدهاند. بینوایان درجا مانده چه میگویند؟ روح الله نیز بعد از آنکه ۱۰ سال از تحقق انقلابش گذشت، رحلت نمود و مردم، گِرد شبیهترین نفر به او جمع شدند تا مؤمنین آخرالزمان را به امام غایبشان برساند. و امروز این انقلاب خمینی است که با امامت خامنهای، استوار و پابرجاتر، دوران بعثتش را شروع کرده است و چهل سالگی خود، و ذلت و حقارت دشمنانش را میبیند و الگوی ۵۰ ساله پیشرفت ایران را اعلام میکند. برای زمانی که نه از صهیونیزم خبری باشد و نه از کدخدا و نه از کدخداپرستانی که بخواهند مثل گذشته، ایران را با قراردادهای نخوانده و ذلت بار، ایالت پنجاه و یکم آمریکا کنند.