تاریخ: 10:01 :: 2020/02/12
«از بانگ آزادی» تا «خجسته‌باد این پیروزی»؛ حاشیه‌های جالب از ساخت سرودهای معروف انقلابی

هیچ ایرانی نیست که اثری از آثار احمدعلی راغب را نشنیده باشد. نسل دهه شصتی‌ها با آوا‌ها و نوا‌های او بزرگ شده است. از سرود «مدرسه‌ها وا شده»، «بابا خون داد» و «هم‌شاگردی سلام» تا قطعات ارکسترال «بانگ آزادی» و «شهید مطهر» و «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» بگیرید تا تصنیف «خجسته باد این پیروزی» […]

هیچ ایرانی نیست که اثری از آثار احمدعلی راغب را نشنیده باشد. نسل دهه شصتی‌ها با آوا‌ها و نوا‌های او بزرگ شده است. از سرود «مدرسه‌ها وا شده»، «بابا خون داد» و «هم‌شاگردی سلام» تا قطعات ارکسترال «بانگ آزادی» و «شهید مطهر» و «آمریکا ننگ به نیرنگ تو» بگیرید تا تصنیف «خجسته باد این پیروزی» و «ظفر مبارک» و بعد‌ها تا اولین آلبوم موسیقی پاپ بعد از جنگ مثل «رقص گل‌ها» و قطعاتی مثل «گل می‌روید به باغ» و «بیا به امداد ناتوانان» و…. می‌توان گفت راغب، یکی از اصلی‌‎ترین آدم‌هایی است که چیزی به نام «سرود و موسیقی انقلاب» را در سال‌های پس از انقلاب بر سر زبان‌ها انداخت.

انتشارات راه‌یار همزمان با چهل و یکمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی کتاب «بانگ آزادی» روایت زندگی و فعالیت‌های احمدعلی راغب را در ۳۹۲ صفحه با گفت‌وگوهای مهدی چیت‌ساز و مرتضی قاضی و به قلم محسن صفایی‌فرد منتشر کرده است.

این کتاب زندگی راغب را از دوران کودکی و نوجوانی در بندر انزلی و بعدها حضور در تهران را در هفت فصل روایت کرده است. فصل پایانی «بانگ آزادی» به تصاویر و اسناد مرتبط با فعالیت‌های احمدعلی راغب اختصاص دارد. همچنین خواننده کتاب، می‌تواند با اسکن کدهای درج‌شده، سرودها و ترانه‌های به‌یادماندنی ساخته‌شده توسط احمدعلی راغب را بشنود.

راغب در بخشی از این کتاب به بیان خاطراتی از چگونگی ساخت سرودهای انقلابی معروف  و حواشی پیش‌آمده پرداخته است: بخشی از خاطرات او به شرح ذیل است:

این بانگ آزادی است…

اولین کار گروه بانگ آزادی بود. این سرود را خودمان به خودمان سفارش دادیم. برای اینکه از شعارهای مردم استفاده کنیم، آن‌ها را ثبت می‌کردیم، این شعار برای زمانی است که مردم شب‌ها روی پشت‌بام‌ها الله اکبر، خمینی رهبر می‌گفتند. همان زمان بود که احساس کردم باید شعارهای مردم را وارد موسیقی کنیم، به همین منظور در یکی از دیدارهای حضرت امام با گروهی از مردم ساری که به تهران آمده بودند همراه شدم… جمعیت ۵۰۰۰ نفره‌ای از مازندران به دیدار امام آمده بودند از میدان ژاله دور میزدند که از آبسردار بروند به طرف مدرسه رفاه تا حضرت امام را ببینند، شعار الله اکبر، خمینی رهبر را با لحن آهنگین و سوز خاصی می‌گفتند، زن‌ها و مردها به صورت سوال و جوابی شعار معروف الله اکبر خمینی رهبر را می‌گفتند متوجه شدم که انگار حالت شعار دادنشان لحن و ملودی خاصی دارد، صدای آن جمعیت انبوه درست عکس هم حرکت و به نت واحد می‌رسید انگار یک آهنگساز آن را ساخته است…

بعد از مدتی که با آقای سبزواری بیشتر آشنا شدم یک روز به ایشان گفتم مردم شعاری دارند من می‌خواهم روی آن موسیقی بگذارم وقتی کمی از آن را برایش خواندم دیدم ایشان تأمل کوتاهی کرد و گفت این که همان بانگ آزادی من است و به سرعت توی کیف چرمی‌اش گشت و یک کاغذ بیرون آورد:

این بانگ آزادی‌ست، کز خاوران خیزد
فریاد انسان‌هاست کز نای جان خیزد…

شعر را خواندم و به آقای سبزواری گفتم شعر کمی طولانی است، گفت چقدر از آن را می‌خواهی؟ گفتم سه بند را می‌خواهم که اول وسط و آخر هر بند شما بتوانم ملودی «الله اکبر، خمینی رهبر» خودم را بگنجانم و در چارچوب همین موسیقی هم باشد. ایشان گفت خیلی خوب، امسال حضرت امام بعد از عید نوروز می‌خواهد پیام بدهد تو می‌توانی این اثر را طوری بسازی که بعد از پیام حضرت امام پخش شود و دوباره سرود شاهنشاهی پخش نشود؟ ما تقریباً دو ساعت درباره این سرود صحبت و آن سه بند را انتخاب کردیم. این اتفاق در اواخر اسفند سال ۵۸ افتاد، چون اثر برای نوروز ۵۹ آماده می‌شد. من همان شب این سرود را به خانه بردم تا نزدیک صبح بیدار بودم و ملودی‌اش را ساختم همان سرود معروف بانگ آزادی شد که الان بعد از هر اخبار نیمروزی از رادیو پخش می‌شود، چون سرود رسمی‌تر و قوی‌تر بود، میخواستم با گروه کر تالار وحدت هماهنگ شود وقتی با آنها تماس گرفتیم ابتدا خیلی استقبال کردند و گفتند ما مشتاقیم با شما همکاری کنیم،‌ حتی چند سرود داریم که دوست داریم با همکاری شما ضبط کنیم، خدا را شکر کردم که بدون درگیری قرار شده با هم همکاری کنیم… موقع اجرای سرود که رسید گروه کر تالار وحدت دست ما را در پوست گردو گذاشت، وقتی مجدد تماس گرفتیم گفتند شما واقعا باور کرده‌اید که ما با شما همکاری می‌کنیم؟ اگر ما این کار را بکنیم که فردا نمی‌توانیم چشم در چشم اعلیحضرت شویم. من هم که دیدم آنها بعد از این همه مدت هنوز در توهمات خودشان سیر می‌کند و از طرف دیگر بچه‌های گروه را دعوت کرده بودم و ارکستر را هم گرفته بودم و آقای گلریز هم شعر را خوانده بود تصمیم گرفتم در یک تراک همه را با هم جمع کنم و کار را اجرا کنم. اثر را تنظیم کرده بودم بچه‌ها آن را با فواصلی که می‌گفتم خواندند. صدابردار کمی صداها را با هم هماهنگ و تنظیم کرد و هر طور بود ضبط شد.

کتاب و ادبیات , جشنواره شعر انقلاب ,

چه کسانی مخالف این بودند که این بانگ آزادی سرود ملی شود؟

آقای مجید حداد عادل گفتند می‌خواهم این کار را برای آقای بهشتی ببرم. شهید بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور و همزمان رئیس شورای انقلاب بود. گفتم کیفیت خوبی ندارد از روی کاست کپی گرفته‌ایم. حداقل نوار ریل را ببرید. گفت نه، اصلاً قضیه کیفیت مطرح نیست؛ ایشان می‌خواهد خودش گوش کند. گفتم برای چه؟ مجید حداد گفت می‌خواهم این اثر، سرود ملی بشود!

جا خوردم و گفتم آقای حداد این کار اصلاً برای سرود ملی مناسب نیست! سرود ملی قانون دارد و تعریف شده است. اولاً نباید از ۶۰ ثانیه بیشتر باشد، ثانیاً باید اورتور داشته باشد. در سرود ملی ابتدای گروه پرکاشن می‌زنند و بعد موسیقی اجرا می‌شود … گفت نه من هم این را می‌خواهم ببرم، نترسید اتفاقی نمی‌افتد، کاست سرود را با خودش برد.

شب زنگ زده و گفت، آقای بهشتی خیلی تشکر کردند، گفتند بعد از پیام حضرت امام در نوروز این سرود برای اولین بار پخش می‌شود، فعلا آن را پخش نکنید. گفتم راست می‌گویی؟ گفت بله دروغ چرا؟ حالا خودت بعدا خواهی دید. پیام امام در فروردین ۵۹ که تمام شد یکهو اورتور اجرای ما شروع شد، جالب این بود که بدون اینکه اصلاً ما از متن پیام امام باخبر باشیم مضامین اشعار سرود با پیام ایشان منطبق بود، در واقع این آقای سبزواری بود که خودش را با این پیام منطبق کرده بود. وقتی سرود برای اولین بار پخش شد، بسیاری از مردم به احترام این سرود ایستادند و تصور می‌کردند که سرود ملی است. اولین مخالف اینکه سرود بانگ آزادی سرود ملی باشد، من بودم و دومین مخالف هم آقای خامنه‌ای. ایشان متوجه بودند که این سرود نمی‌تواند ملی باشد.

در نهایت سرود به دو شکل ضبط شده که همان بود که ضرب الاجلی با گروه کر ضبط کردیم و دیگر به صورت کاملاً تنظیم شده ضبط شد و مجتبی میرزاده بعدا آن را در ارکستر بزرگ‌تر و وسیع‌تری با گروه کر اصلی تدوین کرد.  پنچ اثر من در یونسکو ثبت شده است که بانگ آزادی مهمترین آنهاست.

راغب درباره ماجرای ساخت سرود معروف ای مجاهد شهید مطهر نیز چنین گفته است:

مدتی بعد از واقعه ترور شهید مطهری به ما ابلاغ شد که به مناسبت سالگرد شهادت ایشان سروده‌های عاطفی و اثرگذار و جذاب تولید کنید، می بایست همه مبانی ساخت سرود مارش‌گونه و حماسی را رعایت می‌کردیم و در عین حال سرودی عاطفی، جذاب و مردم پسند تولید می‌کردیم،… مجید حداد کمی در این باره با من صحبت کرد، دو کتاب به من داد و گفت اینها از نوشته‌های شهید مطهری است،‌ این‌ها را بخوان چون باید واقعیت شهید مطهری را بشناسی و بدانی داری برای چه کسی اثر تولید می‌کنی. سرود شما باید تبلیغ اندیشه، تفکر، میزان سواد، معنویت و روحانیت این شخص باشد. دست به قلم بودن او باید مطرح  شود…  سبزواری هم توی اتاق حداد بود، کمی راجع به ایشان صحبت کرد و باید چنین اثری با کیفیت عالی ساخته شود ایشان استاد همه ما  و از شاگردان ممتاز حضرت امام بودند… سبزواری با این حرف چنان کوه عظیمی در مقابل من گذاشت و مرا به استرس و نگرانی انداخت که پیش خودم گفتم حالا من چطور باید چنین اثری بسازم؟ برای اینکه فشار روانی به من وارد نشود با سبزواری قرار گذاشتیم که به او زنگ نزنم و او هم به من زنگ نزند.

مرحوم شاهرخی و مهرداد اوستا در شناخت آقای مطهری خیلی به من کمک کردند. مثلا آقای شاهرخی یکی دو نوار کاست داد من مصاحبه آقای مطهری را گوش کرده بودم ولی سخنرانی ایشان شنیده بودم. یکی از آنها نوار سخنرانی در یکی از شهرهای مازندران و نوار دیگر مطالبی درباره دوران پهلوی و مسائل خاندان پهلوی و دربار بود. اطلاعات خوبی کسب کردم. برای هیچ شخصیتی این همه اطلاعات جمع آوری نکرده بودم شیفته شخصیت این شهید شده بودم. کتاب‌هایش را هم که خواندم دلم می‌خواست این اثر اتفاق بیفتد، مدام روز و شب بدون شعر همینجوری برای خودم زمزمه می‌کردم تخیل می‌کردم که سبزواری قرار است چه شعری بگوید.

…دوشنبه روزی بود که حدود ساعت ۴ بعد از ظهر با آقای سبزواری به دفتر آقای حدادعادل رفتیم، آقای سبزواری گفت آقا مجید من شعر را آوردم، ۷۰ بیت است، گفتم خب، اینکه اصلاً یک سمفونی می‌طلبد، چطور است،‌ یک اپرا برایش بسازیم! ایشان گفت نه از بینش انتخاب می‌کنیم،‌ بیست بیتش را علامت زده‌ام، گفتم زیاد است و بیست بیت برای سه سرود است، ایشان گفت این سرود باید خیلی وسیع و گسترده باشد… ما مشغول بحث بودیم که آقای حداد گفت خیلی خوب، شعر را بخوان آقای سبزواری از همین جا شروع کرد و خواند:

این مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چو آیین مطهر
ای شهید ره حکمت و علم
خون تو حافط دین و دفتر…

مطلع شعرشان همین بود، همین‌طور ادامه دادند. من هم داشتم گوش می‌دادم. همین‌طور که بیت به بیت شعر را گوش می‌کردم چیزی در ذهنم به وجود می‌آمد، مخصوصا جایی که ایشان با حرارت می‌خواند، من هم با حرارت آن اوج موسیقی را که در ذهنم بود با خود مرور می‌کردم.

ایشان تا آخر شعر را خواند. گفتم آقای سبزواری یک لحظه شعر را به من بدهید، صفحه اولش را آوردم و همین ملودی سروده فعلی را در آن واحد در همان جلسه روی کلامش خواندم.

من همینطور خواندم و ادامه دادم تا به آن اوج موسیقی رسیدم طوری که حدادعادل گفت شما دیشب با هم بوده‌اید! خب بگویید دیگر گفتم نه آقا، من دیشب ایشان را ندیده‌ام و باهم تماسی نداشتیم و اصلاً اطلاع نداشتم که ایشان شعر آماده کرده‌اند؛ دارم فی‌اللبداهه می‌خوانم. ایشان گفت تو داری همان نسخه اصل را می‌خوانی،  آن آهنگ باید همین باشد. گفتم آقا این یک جورهایی آهنگ نوحه است آقا مجید گفت هرچه هست همین است. حدادعادل تا آخر شب مرا نگه داشت و شعر را با همان ملودی آماده کردیم، ایشان خودشان هم گاهی اوقات در مواقعی می‌خواندند مجید به من گفت چقدر اینها با هم جفت هستند، انگاری موسیقی برای شعر است و این شعر هم برای همین موسیقی. گفتم تا این به موسیقی تبدیل شود خیلی کار دارد…

همه بحر عروضی، فاعلن فاعلن فاعلاتن بود، جز یک جا که مجبور بودم آن ملودی را با کلامی که در جای دیگری می‌آمد تکرار کنم. در ادامه شعر از زبان حال حضرت امام بیان می‌شد که:

حاصل عمر من رفت از دست
پاره قلب من رفته از بر

و بعد هم کلام با موسیقی فرود می‌آید، قسمت اوج موسیقی‌ام کاملاً روی اوج نشسته بود، موزیکی که روی شعر گذاشته بودم به صورت پاساژگونه اوج می‌گرفت و بالا می‌رفت تا به نتی می‌رسید که باید قسمت اوج کلام خوانده می‌شد. از قضا بر سر این قسمت موسیقی حرف و حدیث‌های زیادی داشتیم چون تمام بزرگواران این قسمت موسیقی را قبول نداشتند و می‌گفتند مثل آهنگهای کنسرتهای گل‌های دوران شاهنشاهی است در صورتی که این طور نبود و در کل آهنگ من نوعی پاساژ ملودی بود که پرده پرده اوج می‌گرفت در واقع می‌خواستم تو اوج احساسات مردم را نشان دهم …

…در نهایت تصمیم بر این شد که قبل از ضبط  خواننده، آهنگ را نیم پرده پایین بیاوریم دوستان گفتند تنها جایی که می‌شود موسیقی را بدون تغییر کوک و بالا و پایین رفتن اجرا کرد استودیو بل است،‌ آنجا دستگاهی است که رادیو و تلویزیون نمونه‌‌اش را ندارد، قرار شد برویم استودیوبل و آنجا آهنگ این سروده یک پرده پایین‌تر بیاوریم تا آقای گلریز که کمی سرما خورده بود بتواند با همان صدای خش‌دار بخواند. مسئولیت نظارت بر ضبط صدای خواننده را هم آقای شهبازیان تقبل کرد.

گلریزخودش را بست به آب لیمو شیرین! چون خانه آقای گلریز به خانه ما نزدیک بود ایشان را به خانه دعوت کردم. در خانه با او تمرین کردم تا موقع ضبط وقت کمتری گرفته شود و ایشان حس و حال کار را بهتر بفهمد و بداند چطور پیاده و صداسازی کند. من کاستی از ایشان داشتم که آن را در خانه با دستگاه کوچک خودم ضبط کرده بودم کاست را بهش داده بودم تا با آن تمرین کند. توی خانه ما آنقدر زیبا می‌خواند که حد نداشت با خودش هم که تنها بود زیبا می‌خواند، جوری که پدر خدا بیامرزدشان که مداح بودند زنگ زدند و گفتند آقای راغب چه ساخته‌اید؟ ما نمی‌توانیم تا آخر گوش کنیم اشکمان را درمی‌آورد، این چیست؟ از کجا آمده؟ گفتم والا من هم دنبال آدرسش می‌گردم…

راغب در بخش دیگری از کتابش گفته است:‌ «روز شهادت شهیدمطهری، مصادف با سالروز تولد من است دوازدهم اردیبهشت به دنیا آمده‌ام، ایشان هم دوازدهم اردیبهشت شهید شدند. دوازده اردیبهشت برایم کارسازترین روز بود، چراکه سرودی برای آن روزساختم که الان کل موسیقی ما را به اینجا رسانده است. البته عده‌ای در موسیقی به بیراهه رفته‌اند، ولی به نظرم در رسیدن به جاده اصلی موفق بوده‌ایم. آن روز، تاریخ زندگی هنری‌ام ورق جدیدی خورد. احساس کردم باری را که روی دوش داشتیم، به مقصد رسانده‌ایم و دیگر می‌توانیم نفس راحتی بکشیم.»